سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قاصدک

نگاه مظلومانه اش در نگاهم مانده بود فردا روز مادر بود مادربزرگم بیش از ده بار از من پرسیده بود فردا چند شنبه است؟هر ده بار را جواب دادم وظیفه ام بود هردفعه با نگاهی ارام و معصوم این سوال را تکرار میکرد انگار نه انگار که این سوال راپرسیده بود دلم میخواست برایش هدیه ای بخرم اما فایده ای نداشت هر کاری میکردم  بازهم یادش میرفت.فردا چند شنبه است؟مادرجون فردا روز مادر سه شنبه است.این بار هم  مظلومانه سوالش راپرسید تصمیم خودم را میگیرم او نمیداند که برایش هدیه خریده ام اما من میدانم.همینطور که او نمیداند من نوه اش هستم ولی من میدانم!  


نوشته شده در سه شنبه 90/11/4ساعت 11:28 عصر توسط فاطمه زهرا نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin